هرباری که زمین میخورد دوباره بلند میشد و با خودش زمزمه میکرد «اینبار فهمیدهام که چکار باید انجام بدهم که موتور از دستم نیفتد.» زینب وکیلیزارچ سرسختتر از آن بوده است که علاقهاش به یادگیری موتورسواری یا ماشینراندن را بهدلیل زمینخوردن کنار بگذارد.
هربار چادرش لای سیمهای موتور پاره میشد، برای دورشدن از نگاه خانواده، بهانهای میآورد تا آنها متوجه اتفاقی که افتاده است، نشوند. همین عشق و علاقه در سالهای بعد، زمینه کاریاش را فراهم میکند تا جزو اولین مربیهای تعلیم رانندگی بانوان در شهرستانشان باشد.
با آنکه کاردانی ارتباطات دارد، تعلیم رانندگی پایهیک را برای فعالیت در جامعه انتخاب کرد. او این روزها بیشتر تمرکزش را برای بانوانی گذاشته است که میخواهند گواهینامه پایه یک بگیرند؛ چون معتقد است تصور جامعه از رانندگی خانمها درست و واقعی نیست. او میخواهد با آموزش، این نگاه را در جامعه تغییر بدهد.
زینب ساکن محله امامخمینی (ره) است، اما قرار ما با او مکانی است که برای تعلیم رانندگی پایه یک، با هنرجویش هماهنگ کرده است. بالارفتن از کامیون سبزرنگ برایمان سخت است، اما او با چابکی بالا میرود و طریقه سوارشدن را یادمان میدهد. هنرجویش را راهنمایی میکند و کامیون با تکانی از جایش حرکت میکند. وکیلی زمانی را به یاد میآورد که خودش برای آموختن رانندگی پایه یک، سختیهای بسیاری را پشت سر گذاشت تا امروز بهعنوان مربی پایه یک شناخته شود.
متولد سبزوار است و از دوران نوجوانی علاقه خاصی به رانندگی داشته است. در دهه ۶۰ که کمتردختری پشت موتور مینشست، او موتور برادرش را پنهانی برمیداشته و میرانده است. زینب میگوید: با چادر پشت موتور مینشستم. ۹ تا از چادرهایم دور چرخ و زنجیر موتور پیچید و پاره شد؛ بماند که چقدر آسیب دیدم. جایی روی دست و پایم نبود که آثار کبودی و زخم نداشته باشد.
خاطرههای زیادی از اینکه بدون اجازه پدرش ماشین را برداشته است، دارد. به گذشتهاش نگاه میکند و فقط خودش را میبیند که توانسته با نگاهکردن و دقت به رانندگی مردهای اطرافش، موتورسواری و راندن ماشین را یاد بگیرد. زینب مدتها بدون داشتن گواهینامه رانندگی میکرده است که خودش حالا آن را کار اشتباهی میداند، تا اینکه در بیستسالگی گواهینامهاش را گرفت.
او بعداز ازدواج کارهای مختلفی را امتحان میکند. روی کارهایی که علاقه داشته است، تمرکز میکند و در آخر به این نتیجه میرسد که رانندگی را دوست دارد. بالاخره دست روزگار او را بهسمت آموزش رانندگی میکشاند. زینب میگوید: بدون اینکه دورهای برای مربیگری گذرانده باشم، هفته اول، هنرجویی مهارتی را تمرین دادم.
مدیر آموزشگاه اعتماد زیادی به کارم داشت و هفته دوم هنرجوی صفر را برای آموزش برایم درنظر گرفت. خاطرم هست جزو اولینزنان شهرستانمان بودم که به مربیگری در این حوزه پرداختم. اوایل به کارم چندان اعتمادی نداشتند، اما با افزایش قبولی هنرجوهایم آوازه تعلیمم در شهر پیچید.
کریخواندنها برای رانندگی بانوان و اینکه آنها نمیتوانند پشت رل ماشین سنگین بنشینند، او را به سمت یادگیری پایه یک کشاند. عزمش را جزم کرد تا گواهینامه پایه یک بگیرد. برای این کار سال ۸۹ اقدام کرد، اما گرفتن پایه یک چندان هم آسان نبوده است. یک سال طول کشید تا مدرکخود را بگیرد. آزمون آییننامه را بدون اشتباه و اولینبار قبول شد. مرحله بعدی، آموزش فنی ماشین سنگین بوده است و او دو بار از این آزمون رد شد و برای بار سوم قبول شد.
خاطرهای از اولینباری که برای آزمون فنی رفته ته ذهنش خوش نشسته است. آن روز که وارد سالن امتحان شد، با میز بزرگی از قطعات کامیون که همگی باز شده بودند، روبهرو شد. کوچکترین قطعات را دستش دادند؛ او توانست بهدرستی همه را بشناسد. آخرین قطعهای که افسر به دستش داد، کاسهنمد ماشین بود. اما زینب نام این قطعه را فراموش کرده بود.
با خودش تکرار کرد «کاسه، کاسه ...» افسر به او گفت «کاسه آبگوشتخوری یا خورشخوری؟!» او هم با لبخند پاسخ داد «مگر شما خورش را توی کاسه آبگوشتخوری میل میکنید؟» همین اشتباه کوچک سبب شد او آزمون را رد شود.
مرحله بعدی امتحان عملی پایه یک اتوبوس بود که آن را اولینبار قبول شد. وکیلی میگوید: میدانستم که برای گرفتن پایه یک باید قوی و اطلاعاتم زیاد باشد. هنگامیکه تعلیم میدیدم، خوب دقت میکردم. همه مردهایی که برای آموزش آمده بودند، خودشان ماشین سنگین داشتند، اما نه خودم و نه اطرافیانم ماشین سنگین نداشتیم و همین موضوع، کار را برایم سخت میکرد.
آزمون ماشین سنگین را چهاربار امتحان داد. این مربی میگوید: بهطور متوسط برای هر دوره آزمون ماشین سنگین حدود شصتآقا شرکت میکردند و فقط یکسومشان قبول میشدند. برخی از آقایان آنقدر برای امتحان آمده بودند که دو برگه کارتکس پر کرده بودند. من تنها خانم جمعشان بودم که برای امتحان شرکت میکردم؛ به همین دلیل استرس داشتم.
اولینبار که شرکتکنندگان در آزمون او را دیدند، تصور کردند برای همراهی همسرش رفته است. تعجبشان زمانی زیاد شد که افسر اسمش را خواند تا برای آزمون برود. او علت ردشدنش از آزمون اول را برایمان اینطور توضیح میدهد: وقتی آموزش میدیدم، هر بار که پشت فرمان مینشستم، ماشین روشن بود؛ بههمیندلیل نمیدانستم چطور ماشین روشن میشود. هنگامیکه افسر گفت ماشین را روشن کن، بلد نبودم و به همین دلیل رد شدم.
همسرش به او پیشنهاد کرده بود تا زمانیکه اسمش را نخواندهاند، از ماشین پایین نرود تا دچار استرس نشود. همین راهکار مؤثر بود و او برای بار چهارم در آزمون قبول شد.
وکیلی از سال۱۳۸۴ تا سال۱۳۹۰ در شهرستان رانندگی آموزش میداده است؛ بعد از آن همراه خانواده به مشهد میآید. درسخواندن را شروع میکند و کاردانیاش را در رشته ارتباطات از جهاد دانشگاهی میگیرد. البته درکنارش کارش را نیز در آموزشگاههای مشهد دنبال کرده است.
دلیل اینکه توانسته است کارش را بهتر از سایر رقبایش انجام بدهد، در نحوه انتقال مفاهیم میداند. وکیلی میگوید: گفتن کلیات سبب سردرگمی هنرجو میشود؛ جزئی و ریز گفتن مطالب کمک بیشتری به فرد میکند. بیان باید قابل فهم و در حد هنرجو باشد.
معتقد است که جامعه، اعتمادبهنفس رانندگی را از بانوان گرفته است. از سویی هنگامیکه هنرجو متوجه میشود مربیاش یک خانم است، تصور میکند که او بلد نیست درست آموزش بدهد. یکی از انگیزههایی که او را بهسمت آموزش کشانده، تغییر همین نگاههای نادرست بوده است. او میخواست ثابت کند بانوان هم در زمینه رانندگی حرفی برای گفتن دارند.
صحبت از سختیهای کار که میشود، فقط نگاه تبعیضآمیز را سختی کارش میداند. او میگوید: خانمهای مربی بهطور معمول کمتر هنرجو دارند؛ زیرا مردها میتوانند هم بانوان و هم آقایان را آموزش بدهند، اما خانمها فقط به خانمها میتوانند رانندگی آموزش بدهند.
او میگوید: یکی از دلایلی که رانندگی پایهیک را آموزش میدهم، همین است که آقایان بدانند بانوان هم در این زمینه توانایی دارند. هر خانمی میتواند رانندهای حرفهای شود، فقط باید خودش و استعدادش را قبول داشته باشد. خیلی وقتها که دختران جوان را آموزش میدهم، حرفهای زیادی میشنوم؛ اما از این گوش میگیرم و از آن گوش فراموش میکنم. به هنرجو هم میگویم اگر میخواهد راننده بشود، نباید به این حرفا توجه کند.
* این گزارش سهشنبه ۳۰ آبانماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۴ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.